جدول جو
جدول جو

معنی شیر رکی - جستجوی لغت در جدول جو

شیر رکی
ته دیگ شیر در پاتیل های شیرپزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرشکری
تصویر شیرشکری
به رنگ سفید متمایل به زرد، نوعی پارچه به رنگ سفید متمایل به زرد و دارای گل و بوته که از آن شال و عمامه درست می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیر برفی
تصویر شیر برفی
کنایه از شخصی که صورت ظاهرش با هیبت و با قدرت اما باطناً بی عرضه و بی لیاقت و بیکاره باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رِ زَکْ کا)
دیری است در رها درمقابل تپه ای که به آن تل زفربن الحارث الکلابی گویندو در آن دهی است که میگویند طرح آن را عبدالملک بن صالح الهاشمی ریخت. خالدی گوید که این دیر در رقه نزدیک فرات است اما شابشتی گوید این دیر در رقه است و بر دو طرف آن رود خانه بلخ است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کنایه از نهنگ است. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، تمساح. (ناظم الاطباء). رجوع به تمساح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صفت شیرمرد. شجاعت و دلیری. دلاوری و پهلوانی و مردانگی:
که کس در جهان کودکی نارسید
بدین شیرمردی و گردی ندید.
فردوسی.
همت شیرمردی هم اورنگ و پند
زمانه پناهی زمانه گزند.
فردوسی.
همت شیرمردی همت رای و بند
که هرگزبه جانت مبادا گزند.
فردوسی.
کنون شیرمردی بکار آیدت
که با دشمنان کارزار آیدت.
فردوسی.
که این شیرمردی ز رنگ شب است
مرا بازگشتی ز جنگ شب است.
فردوسی.
بدین شیرمردی و چندین خرد
کمان مرا زیر پی بسپرد.
فردوسی.
شهر من شهر بزرگ است و زمینش نامدار
مردمان شهر من در شیرمردی نامور.
فرخی.
با شیرمردیت سگ ابلیس صید کرد
ای بیهنر بمیر که از گربه کمتری.
سعدی.
رضا به حکم قضا گر دهیم و گر ندهیم
ازین کمند نشاید به شیرمردی رست.
سعدی.
گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم
باتیر چشم خوبان تقوی سپر نباشد.
سعدی.
هر روبهی نیارد در راه عشق رفتن
در راه عشق باید مردی و شیرمردی.
سلمان ساوجی.
رجوع به شیرمرد شود
لغت نامه دهخدا
(شی شَ کَ)
پارچه ای است ابریشمین به رنگ سفید یا نخودی، که بر آن با ابریشم قهوه ای یا زرد تیره سوزن دوزی شده باشد. رجوع شود به مقالۀ ’عمامۀ شیر و شکری’ نوشتۀ یحیی ماهیار نوابی در مجموعۀ مقالات ج 1 ص 264
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ / نِ)
شیرۀ نیشکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چارپایی چینی که دارای بدنی زرد و دهان سیاه می باشد، (ناظم الاطباء)، قسمی از پوشاک اسب که به رنگ این حیوان باشد، (ناظم الاطباء)، در اصطلاح اصطبل (در یراق اسب)، کفل پوش اسب، (یادداشت مؤلف) :
دامن ابریسکی ّ شیرکی
هست چون این لاجوردی دایره،
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
آلوچه ی شیرین
فرهنگ گویش مازندرانی
ته دیگ به جا مانده از شیر پخته
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب خط چوبی است به طول تقریبی یک متر که چهار تراش است و محاسبات
فرهنگ گویش مازندرانی
به گاو آبستنی که هنوز نزاییده گفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
چارپای اخته شده، چهارپایی که مادرزاد اخته باشد نوعی
فرهنگ گویش مازندرانی
کف برآمده از شیر جوشیده
فرهنگ گویش مازندرانی